تنهای تنها .....

از تنها بودنم راضي نيستم ، اما ...... خوشحالم كه با خيلي ها نيستم .

بازهم تنهایی...

 

 

 

بازهم تنهایی...

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…


ادامه مطلب
نویسنده: zahra ׀ تاریخ: چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:داستان کوتاه, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد

درباره وبلاگ

سلام دوستااااااااای گللللللم ممنون که وبلاگ منو انتخاب کردین. امیدوارم از نوشته هام خوشتون بیاد راستی نظر یادتون نره . عاشقانه دوستون دارم.بووووووووس بووووووووس zahra.aghamali@yahoo.com


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , matin.dpi.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM